پزشکی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
مواضيع مماثلة

    کتیبه (اخوان ثالث)

    اذهب الى الأسفل

    کتیبه (اخوان ثالث) Empty کتیبه (اخوان ثالث)

    پست من طرف the READER الخميس سبتمبر 24, 2009 5:14 am

    فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
    و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
    زن و مرد و جوان و پير
    همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي
    و با
    زنجير
    اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
    به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
    تا زنجير
    ندانستيم
    ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان
    و يا آوايي از جايي ، كجا ؟ هرگز نپرسيديم
    چنين مي گفت
    فتاده تخته سنگ آنسوي ، وز پيشينيان پيري
    بر او رازي نوشته است ، هركس طاق هر كس جفت
    چنين مي گفت چندين بار
    صدا ، و آنگاه چون موجي كه بگريزد ز خود در خامشي مي خفت
    و ما چيزي نمي گفتيم
    و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم
    پس از آن نيز تنها در نگه مان بود اگر گاهي
    گروهي شك و پرسش ايستاده بود
    و ديگر
    سيل و خستگي بود و فراموشي
    و حتي در نگه مان نيز خاموشي
    و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
    شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
    و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
    يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگينتر از ما بود ، لعنت كرد گوشش را
    و نالان گفت :‌ بايد رفت
    و ما با خستگي گفتيم
    : لعنت بيش بادا گوشمان را چشممان را نيز
    بايد رفت
    و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود
    يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
    كسي راز مرا داند
    كه از اينرو به آنرويم بگرداند
    و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل دعايي زير لب
    تكرار مي كرديم
    و شب شط جليلي بود پر مهتاب
    هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
    هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
    عرقريزان ، عزا ، دشنام ، گاهي گريه هم كرديم
    هلا ، يك ، دو ، سه ، زينسان بارها بسيار
    چه سنگين بود اما سخت شيرين بود پيروزي
    و ما با آشناتر لذتي ،
    هم خسته هم خوشحال
    ز شوق و شور مالامال
    يكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود
    به جهد ما درودي گفت و بالا رفت
    خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند
    و ما بي تاب
    لبش را با زبان تر كرد ما نيز آنچنان كرديم
    و ساكت ماند
    نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند
    دوباره خواند ، خيره ماند ، پنداري زبانش مرد
    نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم
    بخوان !‌ او همچنان خاموش
    براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد
    پس از لختي
    در اثنايي كه زنجيرش صدا مي كرد
    فرود آمد ، گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد
    نشانديمش
    بدست ما و دست خويش لعنت كرد
    چه خواندي ، هان ؟
    مكيد آب دهانش را و گفت آرام
    نوشته بود
    همان
    كسي راز مرا داند
    كه از اينرو به آرويم بگرداند
    نشستيم
    و به مهتاب و شب روشن نگه كرديم
    و شب شط عليلي بود
    the READER
    the READER
    مدیر فرهنگی

    الحصان
    تعداد پستها : 314
    Points : 930
    Reputation : 27
    Join date : 2009-09-23
    Age : 34
    آدرس پستي : turboboy_68@yahoo.com

    نشان
    قدرت:
    کتیبه (اخوان ثالث) Left_bar_bleue2/2کتیبه (اخوان ثالث) Empty_bar_bleue  (2/2)

    بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

    بازگشت به بالاي صفحه

    - مواضيع مماثلة

     
    صلاحيات هذا المنتدى:
    شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
    whats happen?