پزشکی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

تو همانی که می اندیشی

اذهب الى الأسفل

تو همانی که می اندیشی Empty تو همانی که می اندیشی

پست من طرف silence السبت سبتمبر 05, 2009 5:00 am

كوه
بلندي بود كه لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت. يك روز
زلزله اي كوه را به لرزه در آورد و باعث شد كه يكي از تخم ها از دامنه كوه
به پايين بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد كه پر از مرغ و
خروس بود.
مرغ و خروس ها مي دانستند كه بايد از اين تخم مراقبت كنند و
بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا
جوجه به دنيا بيايد. يك روز تخم شكست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد . جوجه
عقاب مانند ساير جوجه ها پرورش يافت و طولي نكشيد كه جوجه عقاب باور كرد
كه چيزي جز يك جوجه خروس نيست. او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما
چيزي از درون او فرياد مي زد كه تو بيش از اين هستي. تا اين كه يك روز كه
داشت در مزرعه بازي مي كرد متوجه چند عقاب شد كه در آسمان اوج مي گرفتند و
پرواز مي كردند. عقاب آهي كشيد و گفت اي كاش من هم مي توانستم مانند آنها
پرواز كنم.
مرغ و خروس ها شروع كردند به خنديدن و گفتند تو خروسي و يك
خروس هرگز نمي تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعي اش كه در
آسمان پرواز مي كردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي برد. اما هر
موقع كه عقاب از رويايش سخن مي گفت به او مي گفتند كه روياي تو به حقيقت
نمي پيوندد و عقاب هم كم كم باور كرد.
بعد از مدتي او ديگر به پرواز فكر نكرد و مانند يك خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت.

توهماني كه مي انديشي، هرگاه به اين انديشيدي كه تو يك عقابي به دنبال رويا هايت برو و به ياوه هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فكر نكن
تو همانی که می اندیشی 437388 تو همانی که می اندیشی 102975
silence
silence
کاربر ویژهکاربر ویژه

تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11

نشان
قدرت:
تو همانی که می اندیشی Left_bar_bleue2/2تو همانی که می اندیشی Empty_bar_bleue  (2/2)

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
whats happen?