مواضيع مماثلة
من دخترک را همانجا رها کردم
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
من دخترک را همانجا رها کردم
دو
راهب که مراحلي از سير و سلوک را گذرانده بودند و از دياري به ديار ديگر
سفر ميکردند سر راه خود دختري را ديدند که در کنار رودخانه ايستاده بود و
ترديد داشت که از آن بگذرد.
وقتي راهبان نزديک رودخانه رسيدند دخترک از آنها تقاضاي کمک کرد. يکي از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند.
راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند.
در
همين هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: "
دوست عزيز، ما راهبان نبايد به زنان نزديک شويم. تماس با آنها برخلاف
عقايد و مقررات مکتب ماست. در صورتيکه تو دخترک را بغل کردي و از رودخانه
عبور دادي.
راهب اولي با خونسردي و با حالتي بي تفاوت پاسخ داد: "من
دخترک را همان جا رها کردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و آن را رها
نميکني."
راهب که مراحلي از سير و سلوک را گذرانده بودند و از دياري به ديار ديگر
سفر ميکردند سر راه خود دختري را ديدند که در کنار رودخانه ايستاده بود و
ترديد داشت که از آن بگذرد.
وقتي راهبان نزديک رودخانه رسيدند دخترک از آنها تقاضاي کمک کرد. يکي از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند.
راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند.
در
همين هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: "
دوست عزيز، ما راهبان نبايد به زنان نزديک شويم. تماس با آنها برخلاف
عقايد و مقررات مکتب ماست. در صورتيکه تو دخترک را بغل کردي و از رودخانه
عبور دادي.
راهب اولي با خونسردي و با حالتي بي تفاوت پاسخ داد: "من
دخترک را همان جا رها کردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و آن را رها
نميکني."
silence- کاربر ویژه
- تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد