پزشکی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

منطق الطیر عطار

اذهب الى الأسفل

منطق الطیر عطار Empty منطق الطیر عطار

پست من طرف ice queen الإثنين أغسطس 03, 2009 3:38 pm

پادشاهی بود بزرگوار و بزرگمنش، که به چاکران مهربان بود و هرگز آنان را دل آزرده نمی ساخت. روزی بر سر آن بود که میوه ای بخورد و از آن لذت برگیرد. میوه به دست گرفت و آن را ببرید و چون خواست آن را به دهان گذارد، ناگهان نگاهش به نگاه یکی از چاکرانش که در کنارش ایستاده بود، بیفتاد; چاکر را چشم در میوه دید; میوه به چاکر داد و از او خواست که هم در حضور او بخورد; چاکر میوه گرفت و با اشتیاقی فراوان به خوردن آن پرداخت و چنان از خوردن آن میوه به لذت درآمد، که شهریار را هوس برانگیخته شد و لختی از آن میوه از چاکر بگرفت و به دهان گذارد; میوه چنان تلخ بود که سلطان سخت رنجه شد و از کار چاکر که میوه ای بدان تلخی را چنین روی ترش ناکرده، می خورد، در عجب شد; از چاکر پرسید مگر این میوه که می خوردی تلخ نبود؟ چاکر پاسخ داد: روزگار شهریار دراز باد! تلخ بود سخت هم تلخ بود; اما چاره چه بود! میوه از دست شهریار بزرگوار خود گرفته بودم; مرا فکر عنایت سلطان چنان در خود گرفته بود که تلخی را نمی فهمیدم و با لذت میوه ی تلخ را می خوردم و اگر سخن به راستی می خواهی، خدا را بسوگند یاد می کنم که هرگز اندیشه ی تلخی آن نمی کردم.

چون ز دستت هردمم گنجی رسد کی بیک تلخی مرا رنجی رسد

چون شدم در زیر نعمت پست تو کی مرا تلخی رسد از دست تو



منطق الطیر عطار
ice queen
ice queen

P87



تعداد پستها : 66
Points : 216
Reputation : 13
Join date : 2009-05-18

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
whats happen?