مواضيع مماثلة
این داستان واقعی است.....
2 مشترك
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
این داستان واقعی است.....
روزی روزگاری پسرکی برای گذران زندگی و تامین مخارخ تحصیلش دستفروشی میکرد .از این خانه به آن خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد .روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقی مانده است و این در حالی بود که به شدت احساس گرسنگی می کرد.
تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند .به طور اتفاقی در خانه ای را زد .دختر جوان و زیبایی در را باز کرد پسرک با دیدن چهره ی زیبای دختر دست پاچه شد و به جای غذا فقط یک لیوان آب در خواست کرد .
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد .پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت:چقدر باید به شما بپردازم ؟دختر پاسخ داد :چیزی نباید بپردازی .مادر به ما آموخته که نیکی ما بهایی ندارد .پسرک گفت : پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میکنم .............
تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند .به طور اتفاقی در خانه ای را زد .دختر جوان و زیبایی در را باز کرد پسرک با دیدن چهره ی زیبای دختر دست پاچه شد و به جای غذا فقط یک لیوان آب در خواست کرد .
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد .پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت:چقدر باید به شما بپردازم ؟دختر پاسخ داد :چیزی نباید بپردازی .مادر به ما آموخته که نیکی ما بهایی ندارد .پسرک گفت : پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میکنم .............
HassanP87
-
تعداد پستها : 69
Points : 233
Reputation : 5
Join date : 2009-05-13
Age : 34
نشان
قدرت:
(2/2)
کلید اسرار
حسن جون من یاد اهنگ کلید اسرار از شبکه سه پخش می شد انداختی
JABBARSINGP87
- تعداد پستها : 29
Points : 72
Reputation : 3
Join date : 2009-05-19
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد