مواضيع مماثلة
وقتي نور معرفت پرتوافشاني مي کند
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
وقتي نور معرفت پرتوافشاني مي کند
هنوز
چند کوچه و خيابان تا رسيدن به خانه فاصله داشت که ديگر از نور و روشنايي
برق خبري نبود. فقط نور چراغ اتومبيل ها و برخي موتورسيکلت ها بود که مسير
رفت و آمد مردم را روشن مي کرد. اول کوچه که رسيد، خداحافظي کرد و از
موتور دوستش پياده شد.
کوچه تاريک بود.دوستش بايد مي رفت، اما لحظه
اي توقف کرد.سر موتور را به سمت داخل کوچه برگرداند.مسير حرکت او تا رسيدن
به خانه روشن شد. آن قدر که خيلي راحت همه جا را مي ديد. وقتي کليد انداخت
تا در را باز کند، زير لب تنها يک جمله بيشتر نگفت:
“الهي خدا قبر برادرت را نوراني کند.”
آن
که سوار بر موتور بود اين جمله رانشنيد، اما خداي مهربان که دنبال بهانه
براي عطا و بخشش مي گردد، اين درخواست بنده اش را که براي بنده ديگري بود،
…..
راستي که در دل تاريک آن شب، نور چراغ موتورسيکلت تا کجاها را روشن ساخت.
چند کوچه و خيابان تا رسيدن به خانه فاصله داشت که ديگر از نور و روشنايي
برق خبري نبود. فقط نور چراغ اتومبيل ها و برخي موتورسيکلت ها بود که مسير
رفت و آمد مردم را روشن مي کرد. اول کوچه که رسيد، خداحافظي کرد و از
موتور دوستش پياده شد.
کوچه تاريک بود.دوستش بايد مي رفت، اما لحظه
اي توقف کرد.سر موتور را به سمت داخل کوچه برگرداند.مسير حرکت او تا رسيدن
به خانه روشن شد. آن قدر که خيلي راحت همه جا را مي ديد. وقتي کليد انداخت
تا در را باز کند، زير لب تنها يک جمله بيشتر نگفت:
“الهي خدا قبر برادرت را نوراني کند.”
آن
که سوار بر موتور بود اين جمله رانشنيد، اما خداي مهربان که دنبال بهانه
براي عطا و بخشش مي گردد، اين درخواست بنده اش را که براي بنده ديگري بود،
…..
راستي که در دل تاريک آن شب، نور چراغ موتورسيکلت تا کجاها را روشن ساخت.
silence- کاربر ویژه
- تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد