پرتره شخصی
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
پرتره شخصی
میان کامپیوتر، یک مداد، و یک ماشین تحریر
نیمی از روزم میگذرد. یک روز نصف یک قرن خواهد شد.
در شهرهای غریبه زندگی میکنم و گاهی با غریبهها از چیزهایی حرف میزنم
که برایم غریبند.
موسیقی گوش میکنم: باخ، مالر، شوپن، شوستاکویچ
در موسیقی سه عنصر میبینم: ضعف، قوت و رنج.
چهارمی اسمی ندارد.
شاعران را میخوانم، زنده و مرده که به من ناپایداری، تقدیر و شکوه میآموزند.
سعی میکنم تا فلاسفهی بزرگ را درک کنم- ولی معمولا گوشههایی از اندیشههای دقیقشان را میگیرم.
دلم میخواهد تا زمانی دراز در خیابانهای پاریس قدم بزنم
و مخلوقات انسانیام را تماشا کنم که با حسد
خشم و میل جان میگیرند تا سکهای نقرهای را دنبال کنند
که دست به دست میگردد و آرام آرام چهرهی گردش را از دست میدهد
(تصویر امپراتور پاک شدهاست)
کنار من درختان چیزی بیان نمیکنند
بجز کمالی سبز و بیتفاوت.
پرندههای سیاه در میدانها میخرامند،
مثل پنجرههای اسپانیولی صبورانه انتظار میکشند.
دیگر جوان نیستم، ولی همیشه پیرتر از من هم پیدا میشود.
خواب عمیق را دوست دارم، وقتی وقتی میایستم تا باشم.
و دوچرخههای سریع در جادههای روستایی میرانند وقتی سپیدارها و خانهها
مثل تودههای ابر در روزهای آفتابی آب میشوند.
گاهی در موزهها نقاشیها با من حرف میزنند
و گوشه و کنایه ناگهان ناپدید میشود.
دوست دارم به صورت زنم زل بزنم
هر یکشنبه به پدرم زنگ میزنم
هر هفته دوستانم را میبینم
تا وفاداریام را ثابت کنم.
کشورم خود را از دست یک دیو نجات داده، آرزو میکنم
آزادی دیگری هم در پی باشد.
از من کاری بر میآید؟ نمیدانم.
من واقعا کودک اقیانوس نیستم
که آنتونیو ماچادو دربارهی خود نوشت.
ولی بچهی هوا، نعنا و ویولن سلام
و هیچیک از راههای جهان برین
از حیاتی نمیگذرند
که -تا به حال-
از آن من بودهاست.
نیمی از روزم میگذرد. یک روز نصف یک قرن خواهد شد.
در شهرهای غریبه زندگی میکنم و گاهی با غریبهها از چیزهایی حرف میزنم
که برایم غریبند.
موسیقی گوش میکنم: باخ، مالر، شوپن، شوستاکویچ
در موسیقی سه عنصر میبینم: ضعف، قوت و رنج.
چهارمی اسمی ندارد.
شاعران را میخوانم، زنده و مرده که به من ناپایداری، تقدیر و شکوه میآموزند.
سعی میکنم تا فلاسفهی بزرگ را درک کنم- ولی معمولا گوشههایی از اندیشههای دقیقشان را میگیرم.
دلم میخواهد تا زمانی دراز در خیابانهای پاریس قدم بزنم
و مخلوقات انسانیام را تماشا کنم که با حسد
خشم و میل جان میگیرند تا سکهای نقرهای را دنبال کنند
که دست به دست میگردد و آرام آرام چهرهی گردش را از دست میدهد
(تصویر امپراتور پاک شدهاست)
کنار من درختان چیزی بیان نمیکنند
بجز کمالی سبز و بیتفاوت.
پرندههای سیاه در میدانها میخرامند،
مثل پنجرههای اسپانیولی صبورانه انتظار میکشند.
دیگر جوان نیستم، ولی همیشه پیرتر از من هم پیدا میشود.
خواب عمیق را دوست دارم، وقتی وقتی میایستم تا باشم.
و دوچرخههای سریع در جادههای روستایی میرانند وقتی سپیدارها و خانهها
مثل تودههای ابر در روزهای آفتابی آب میشوند.
گاهی در موزهها نقاشیها با من حرف میزنند
و گوشه و کنایه ناگهان ناپدید میشود.
دوست دارم به صورت زنم زل بزنم
هر یکشنبه به پدرم زنگ میزنم
هر هفته دوستانم را میبینم
تا وفاداریام را ثابت کنم.
کشورم خود را از دست یک دیو نجات داده، آرزو میکنم
آزادی دیگری هم در پی باشد.
از من کاری بر میآید؟ نمیدانم.
من واقعا کودک اقیانوس نیستم
که آنتونیو ماچادو دربارهی خود نوشت.
ولی بچهی هوا، نعنا و ویولن سلام
و هیچیک از راههای جهان برین
از حیاتی نمیگذرند
که -تا به حال-
از آن من بودهاست.
the READER- مدیر فرهنگی
-
تعداد پستها : 314
Points : 930
Reputation : 27
Join date : 2009-09-23
Age : 34
آدرس پستي : turboboy_68@yahoo.com
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد