افکار ما
پزشکی :: از گوشه کنار :: اجتماعی
صفحه 1 از 1
افکار ما
وقتي در دوران کودکي و نوجواني اختلاف زن و شوهرهاي متعدد را مي ديدم احساس مي کردم که اشتباهي در ميان است. صميميت کافي و علاقه لازم در آن عشق وجود ندارد، رنگ سياه کينه و خود جانبداري، نقش زيبا و لطيف گذشت و انعطاف را در خود حل کرده است. صداقت بيگانه شده و فداکاري، جانشين پيدا کرده است.
با خود مي گفتم که اما، در زندگي و رابطه من اين چنين نخواهد بود، عشق معناي واقعي دارد و صداقت هديه من و فداکاري هديه اوست. عشق ما علاقه به ديگري است، نه به ثروت و مقام و چهره. در قانون زندگي من قهر و اختلاف نا متعارف بود و رقابت و لجبازي بدون معني. آنچنان در خيال خود خوش بين بودم که احساس مي کردم با اين افکار از ديگران متمايز شده ام. او هم مانند من و من هم مانند او.
اما وقتي عشق را در واقعيت ديدم، به افکار خود نرسيدم. نه تنها روياهايم را در وجود ديگران نمي يافتم، در رفتار خودم هم پيدا نکردم. فکر کردم که آن ها بدند که من بد شده ام اما باز فکر کردم من که نبايد با بدي ديگران بد شوم. مشورت و راهنمايي ديگران بوي افکار نوجوانيم را نمي داد ولي مثل اينکه واقعيت همان بود که مي ديدم و مي شنيدم نه آن که فکر مي کردم.
مي گفتند عشق از روي احساس است و ماندگار نيست اما علاقه از عقل مي آيد و با دليل جاودانه است، دليل عقل منطقي است و علاقه اش با فکر. اما اين فکر سياست دارد، اين عاشقي شرط و شروط دارد و براي رسيدن به آن زحمت فراوان مي خواهد و تلاش دوچندان.
بازهم نپذيرفتم گفتم علاقه از عقل است ولي نه مشروط، علاقه که شرط ندارد، گفتند در دنيايي که اشتباه کني يک عمر بيراهه خواهي رفت، علاقه شرط دارد. چون سرنوشت است، يک عمر زندگي است و انتخاب بزرگراه اصلي زندگي تو که اگر بخواهي آن را برگردي از ديگران عقب خواهي افتاد. اگر از روي عقل و مشروط به خوشبختي نباشد، پس پيمودنش از براي چه است؟
گفتم افکارم خوشبختي مي آورد، گفتند افکارت شايد ولي رفتارت نه، اما من فکر مي کنم که آن ها اشتباه مي کنند، چرا بايد با سياست زندگي کرد، صداقت نداشت، فداکاري نکرد و براي ديگري جان نسپرد.
چرا رفتارهاي ما با گفته هايمان مغايرت دارد؟ چرا دوستت دارم و فدايت شوم ها تنها به ارزش يک گفتار است و چرا تا زماني خوب هستيم که مفيد هستيم؟
ما ديگران را براي رفاه خود مي خواهيم نه براي اينکه در کنارشان باشيم. زماني از وجود آن ها لذت مي بريم که احساس کنيم از وجود و حضور آن ها بهره اي مي بريم. حال اين بهره هرچه مي خواهد باشد، ثروت، عاطفه، قدرت يا هر مورد ديگري.
ما ديگران را براي اين نمي خواهيم که خوشحالشان کنيم، کمکشان کنيم و ارتقايشان دهيم. با او روراست نيستيم، مي گوييم که هستيم ولي نيستيم. مي گوييم که در زندگي من بهتريني ولي شايد به گفته خود ايمان نداشته باشيم. برايش ساز حمايت و دلسوزي مي زنيم ولي حاضر نيستيم به خاطر او هر کاري بکنيم. مي گوييم تو خوب تريني ولي احتمال اين که بدگويي اش را بکنيم فراوان است. شايد به او خيانت کنيم و نارو بزنيم. شايد براي رشد خود راضي به شکست او شويم و شايد براي رسيدن به اهداف خود او را له کنيم.
از اعمال و رفتارش شکايت مي کنيم اما خودمان در همان موقعيت همان کار را انجام مي دهيم، وقتي خودمان را جاي او مي گذاريم مي فهميم که اين خواسته يا اعمال سزاوار نيست اما بازهم اصرار بر انجام آن داريم. در زمان خوشي و راحتي او را فراموش مي کنيم و در بدبختي ها او را شريک موظف خود مي دانيم.
علاقه اي به درک احساسات او نداريم ولي توقع درک احساساتمان را داريم. از او مي خواهيم به خواسته هاي ما توجه کند ولي به خواسته هايش توجهي نداريم. حقش را کامل ادا نمي کنيم و به نيازهايش کامل پاسخ نمي دهيم.
حال او کيست؟ او در درجه اول همسر ماست، اما مي تواند پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، دوست، همکار ما يا يک رهگذر باشد. مهم نيست که او کيست، مهم اين است که ما...
امير دشتکيان
با خود مي گفتم که اما، در زندگي و رابطه من اين چنين نخواهد بود، عشق معناي واقعي دارد و صداقت هديه من و فداکاري هديه اوست. عشق ما علاقه به ديگري است، نه به ثروت و مقام و چهره. در قانون زندگي من قهر و اختلاف نا متعارف بود و رقابت و لجبازي بدون معني. آنچنان در خيال خود خوش بين بودم که احساس مي کردم با اين افکار از ديگران متمايز شده ام. او هم مانند من و من هم مانند او.
اما وقتي عشق را در واقعيت ديدم، به افکار خود نرسيدم. نه تنها روياهايم را در وجود ديگران نمي يافتم، در رفتار خودم هم پيدا نکردم. فکر کردم که آن ها بدند که من بد شده ام اما باز فکر کردم من که نبايد با بدي ديگران بد شوم. مشورت و راهنمايي ديگران بوي افکار نوجوانيم را نمي داد ولي مثل اينکه واقعيت همان بود که مي ديدم و مي شنيدم نه آن که فکر مي کردم.
مي گفتند عشق از روي احساس است و ماندگار نيست اما علاقه از عقل مي آيد و با دليل جاودانه است، دليل عقل منطقي است و علاقه اش با فکر. اما اين فکر سياست دارد، اين عاشقي شرط و شروط دارد و براي رسيدن به آن زحمت فراوان مي خواهد و تلاش دوچندان.
بازهم نپذيرفتم گفتم علاقه از عقل است ولي نه مشروط، علاقه که شرط ندارد، گفتند در دنيايي که اشتباه کني يک عمر بيراهه خواهي رفت، علاقه شرط دارد. چون سرنوشت است، يک عمر زندگي است و انتخاب بزرگراه اصلي زندگي تو که اگر بخواهي آن را برگردي از ديگران عقب خواهي افتاد. اگر از روي عقل و مشروط به خوشبختي نباشد، پس پيمودنش از براي چه است؟
گفتم افکارم خوشبختي مي آورد، گفتند افکارت شايد ولي رفتارت نه، اما من فکر مي کنم که آن ها اشتباه مي کنند، چرا بايد با سياست زندگي کرد، صداقت نداشت، فداکاري نکرد و براي ديگري جان نسپرد.
چرا رفتارهاي ما با گفته هايمان مغايرت دارد؟ چرا دوستت دارم و فدايت شوم ها تنها به ارزش يک گفتار است و چرا تا زماني خوب هستيم که مفيد هستيم؟
ما ديگران را براي رفاه خود مي خواهيم نه براي اينکه در کنارشان باشيم. زماني از وجود آن ها لذت مي بريم که احساس کنيم از وجود و حضور آن ها بهره اي مي بريم. حال اين بهره هرچه مي خواهد باشد، ثروت، عاطفه، قدرت يا هر مورد ديگري.
ما ديگران را براي اين نمي خواهيم که خوشحالشان کنيم، کمکشان کنيم و ارتقايشان دهيم. با او روراست نيستيم، مي گوييم که هستيم ولي نيستيم. مي گوييم که در زندگي من بهتريني ولي شايد به گفته خود ايمان نداشته باشيم. برايش ساز حمايت و دلسوزي مي زنيم ولي حاضر نيستيم به خاطر او هر کاري بکنيم. مي گوييم تو خوب تريني ولي احتمال اين که بدگويي اش را بکنيم فراوان است. شايد به او خيانت کنيم و نارو بزنيم. شايد براي رشد خود راضي به شکست او شويم و شايد براي رسيدن به اهداف خود او را له کنيم.
از اعمال و رفتارش شکايت مي کنيم اما خودمان در همان موقعيت همان کار را انجام مي دهيم، وقتي خودمان را جاي او مي گذاريم مي فهميم که اين خواسته يا اعمال سزاوار نيست اما بازهم اصرار بر انجام آن داريم. در زمان خوشي و راحتي او را فراموش مي کنيم و در بدبختي ها او را شريک موظف خود مي دانيم.
علاقه اي به درک احساسات او نداريم ولي توقع درک احساساتمان را داريم. از او مي خواهيم به خواسته هاي ما توجه کند ولي به خواسته هايش توجهي نداريم. حقش را کامل ادا نمي کنيم و به نيازهايش کامل پاسخ نمي دهيم.
حال او کيست؟ او در درجه اول همسر ماست، اما مي تواند پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، دوست، همکار ما يا يک رهگذر باشد. مهم نيست که او کيست، مهم اين است که ما...
امير دشتکيان
silence- کاربر ویژه
- تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: اجتماعی
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد