سنگی بر گوری
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: معرفي كتاب
صفحه 1 از 1
سنگی بر گوری
سنگی بر گوری نام کتابی است از جلال آلاحمد. این کتاب کم حجم در شش فصل نوشته شدهاست. آلاحمد این کتاب را در سال ۱۳۴۲ به نگارش درآورد اما تا سال ۱۳۶۰ یعنی ۱۲ سال پس از مرگ اش منتشر نشد.
ماجرای کتاب، تکگویی راوی است درباره این موضوع که خودش (جلال) و همسرش (سیمین دانشور) صاحب فرزند نمیشوند. کتاب با این جمله شروع میشود:
« هر آدمی سنگی است بر گور پدرش »
راوی ابتدا به توصیف شرایط زندگی خانوادگیاش میپردازد و سپس راههای مختلفی که برای فرزنددار شدن مطرح بوده را برمیشمارد و از تجربیات خود و همسرش در آزمودن برخی از این راهها میگوید؛ از آزمودن شیوههای پزشکی تا پیروی و اجرای برخی باورهای خرافی قدیمی و یا حتی قبول کردن سرپرستی کودکی یتیم.
نثر کتاب نمونه خوبی از نثر ویژهٔ آلاحمد است؛ نثری روان و با جملات کوتاه، بدون هیچ گونه پیچیدگی و استفاده از آرایههای ادبی. در کنار نثر، ویژگی برجسته کتاب صراحت و صداقت نویسنده در بیان ماجراهای خصوصی و احساسات شخصی خود است. با توجه به این که جلال این کتاب را بر اساس زندگی حقیقی خود نوشتهاست، این صداقت اهمیت بیشتری پیدا میکند.
در نهایت هیچ کدام از این راهها کارگر نمیشود. نویسنده با مقایسه خودش با دیگران به خود دلگرمی میدهد:تو زندگی میکنی که بنويسی، آنهای ديگر بیهيچ قصدی فقط زندگی میکنند. او پس از آن که برای آینده نتوانسته کاری کند، به سراغ گذشتهاش میرود و از اینکه نقطه پایان سلسلهای است که از ابتدای خلقت آدم آغاز شده و پس از پدرش به او رسیده، ابراز رضایت میکند:
« من اگر بدانی چقدر خوشحالم از که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم »
نمونهای از نثر کتاب
فصل اول
« ما بچه نداريم. من و سيمين. بسيارخوب. اين يك واقعيت است. اما آيا كار به همين جا ختم میشود؟ اصلا همين است كه آدم را كلافه میكند. يک وقت چيزی هست. بسيار خوب هست. اما بحث بر سر آن چيزی است كه بايد باشد. برويد ببينيد در فلسفه چه تومارها كه از اين قضيه ساختهاند. از حقيقت و واقعيت. دست كم اين را نشان میدهند كه چرا كميت واقعيت لنگ است. عين كميت ما. چهارده سال است كه من و زنم مرتب اين سوال را به سكوت از خودمان كردهايم. و به نگاه. و گاهی با به روی خود نياوردن. نشستهای به كاری؛ و روزی است خوش؛ و دور برداشتهای كه هنوز كلهات كار میكند؛ و يك مرتبه احساس میكنی كه خانه بدجوری خالی است. و ياد گفتهٔ آن زن میافتی – دختر خالهٔ مادرم – كه نمیدانم چند سال پيش آمده بود سراغمان و از زبانش در رفت كه:
- تو شهر، بچهها توی خانههای فسقلی نمیتوانند بلولند و شما حياط به اين گندگی را خالی گذاشتهايد… و حياط به اين گندگی چهارصد و بيست متر مربع است. اما چه فرق میكند؟ چه چهل متر چه چهل هزار متر. وقتي خالی است، خالی است ديگر. واقعيت يعنی همين! و آنوقت بچههای همسايه توی خاك و خل میلولند و مهمترين بازیهاشان گشت و گذاری روزانه سر خاكروبه دانی محل كه يك قاشق پيدا كنند
ماجرای کتاب، تکگویی راوی است درباره این موضوع که خودش (جلال) و همسرش (سیمین دانشور) صاحب فرزند نمیشوند. کتاب با این جمله شروع میشود:
« هر آدمی سنگی است بر گور پدرش »
راوی ابتدا به توصیف شرایط زندگی خانوادگیاش میپردازد و سپس راههای مختلفی که برای فرزنددار شدن مطرح بوده را برمیشمارد و از تجربیات خود و همسرش در آزمودن برخی از این راهها میگوید؛ از آزمودن شیوههای پزشکی تا پیروی و اجرای برخی باورهای خرافی قدیمی و یا حتی قبول کردن سرپرستی کودکی یتیم.
نثر کتاب نمونه خوبی از نثر ویژهٔ آلاحمد است؛ نثری روان و با جملات کوتاه، بدون هیچ گونه پیچیدگی و استفاده از آرایههای ادبی. در کنار نثر، ویژگی برجسته کتاب صراحت و صداقت نویسنده در بیان ماجراهای خصوصی و احساسات شخصی خود است. با توجه به این که جلال این کتاب را بر اساس زندگی حقیقی خود نوشتهاست، این صداقت اهمیت بیشتری پیدا میکند.
در نهایت هیچ کدام از این راهها کارگر نمیشود. نویسنده با مقایسه خودش با دیگران به خود دلگرمی میدهد:تو زندگی میکنی که بنويسی، آنهای ديگر بیهيچ قصدی فقط زندگی میکنند. او پس از آن که برای آینده نتوانسته کاری کند، به سراغ گذشتهاش میرود و از اینکه نقطه پایان سلسلهای است که از ابتدای خلقت آدم آغاز شده و پس از پدرش به او رسیده، ابراز رضایت میکند:
« من اگر بدانی چقدر خوشحالم از که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم »
نمونهای از نثر کتاب
فصل اول
« ما بچه نداريم. من و سيمين. بسيارخوب. اين يك واقعيت است. اما آيا كار به همين جا ختم میشود؟ اصلا همين است كه آدم را كلافه میكند. يک وقت چيزی هست. بسيار خوب هست. اما بحث بر سر آن چيزی است كه بايد باشد. برويد ببينيد در فلسفه چه تومارها كه از اين قضيه ساختهاند. از حقيقت و واقعيت. دست كم اين را نشان میدهند كه چرا كميت واقعيت لنگ است. عين كميت ما. چهارده سال است كه من و زنم مرتب اين سوال را به سكوت از خودمان كردهايم. و به نگاه. و گاهی با به روی خود نياوردن. نشستهای به كاری؛ و روزی است خوش؛ و دور برداشتهای كه هنوز كلهات كار میكند؛ و يك مرتبه احساس میكنی كه خانه بدجوری خالی است. و ياد گفتهٔ آن زن میافتی – دختر خالهٔ مادرم – كه نمیدانم چند سال پيش آمده بود سراغمان و از زبانش در رفت كه:
- تو شهر، بچهها توی خانههای فسقلی نمیتوانند بلولند و شما حياط به اين گندگی را خالی گذاشتهايد… و حياط به اين گندگی چهارصد و بيست متر مربع است. اما چه فرق میكند؟ چه چهل متر چه چهل هزار متر. وقتي خالی است، خالی است ديگر. واقعيت يعنی همين! و آنوقت بچههای همسايه توی خاك و خل میلولند و مهمترين بازیهاشان گشت و گذاری روزانه سر خاكروبه دانی محل كه يك قاشق پيدا كنند
the READER- مدیر فرهنگی
-
تعداد پستها : 314
Points : 930
Reputation : 27
Join date : 2009-09-23
Age : 34
آدرس پستي : turboboy_68@yahoo.com
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: معرفي كتاب
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد