پزشکی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
مواضيع مماثلة

ارزش دوستي و نجات دوست

2 مشترك

اذهب الى الأسفل

ارزش دوستي و نجات دوست Empty ارزش دوستي و نجات دوست

پست من طرف silence الأحد نوفمبر 08, 2009 2:25 pm


"يكي
از روزهاي سال اول دبيرستان بود. من از مدرسه به خانه بر مي گشتم كه يكي
از بچه هاي كلاس را ديدم. اسمش محسن بود و انگار همه‌ي كتابهايش را با خود
به خانه مي برد.با خودم گفتم: 'كي اين همه كتاب رو آخر هفته به خانه مي
بره. حتما ً اين پسر خيلي بي حالي است!'
من براي آخر هفته ¬ام برنامه‌
ريزي كرده بودم. (مسابقه‌ي فوتبال با بچه ها، مهماني خانه‌ي يكي از
همكلاسي ها) بنابراين شانه هايم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.‌
همينطور
كه مي رفتم،‌ تعدادي از بچه ها رو ديدم كه به طرف او دويدند و او را به
زمين انداختند. كتابهاش پخش شد و خودش هم روي خاكها افتاد.
عينكش افتاد
و من ديدم چند متر اونطرفتر، ‌روي چمنها پرت شد. سرش را كه بالا آورد، در
چشماش يه غم خيلي بزرگ ديدم. بي اختيار قلبم به طرفش كشيده شد و بطرفش
دويدم. در حاليكه به دنبال عينكش مي گشت، ‌يه قطره درشت اشك در چشمهاش
ديدم.
همينطور كه عينكش را به دستش مي‌دادم، گفتم: ' اين بچه ها يه مشت آشغالن!'
او
به من نگاهي كرد و گفت: ' هي ، متشكرم!' و لبخند بزرگي صورتش را پوشاند.
از آن لبخندهايي كه سرشار از سپاسگزاري قلبي بود. من كمكش كردم كه بلند
شود و ازش پرسيدم كجا زندگي مي كنه؟ معلوم شد كه او هم نزديك خانه‌ي ما
زندگي مي كند. ازش پرسيدم پس چطور من تو را نديده بودم؟
او گفت كه قبلا
به يك مدرسه‌ي خصوصي مي رفته و اين براي من خيلي جالب بود. پيش از اين با
چنين كسي آشنا نشده بودم. ما تا خانه پياده قدم زديم و من بعضي از
كتابهايش را برايش آوردم.
او واقعا پسر جالبي از آب درآمد. من ازش پرسيدم آيا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازي كند؟ و او جواب مثبت داد.
ما تمام اخر هفته را با هم گذرانديم و هر چه بيشتر محسن را مي شناختم، بيشتر از او خوشم مي‌آمد. دوستانم هم چنين احساسي داشتند.
صبح
دوشنبه رسيد و من دوباره محسن را با حجم انبوهي از كتابها ديدم. به او
گفتم:' پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهي عضلات قوي پيدا مي كني،‌با اين همه
كتابي كه با خودت اين طرف و آن طرف مي بري!' محسن خنديد و نصف كتابها را
در دستان من گذاشت.
در چهار سال بعد، من و محسن بهترين دوستان هم
بوديم. وقتي به سال آخر دبيرستان رسيديم، هر دو به فكر دانشكده افتاديم.
محسن تصميم داشت به جورج تاون برود و من به دوك.
من مي دانستم كه هميشه دوستان خوبي باقي خواهيم ماند. مهم نيست كيلومترها فاصله بين ما باشد.
او تصميم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خريد و فروش لوازم فوتبال بروم.
محسن
كسي بود كه قرار بود براي جشن فارغ التحصيلي صحبت كند. من خوشحال بودم كه
مجبور نيستم در آن روز روبروي همه صحبت كنم. من محسن را ديدم. او عالي به
نظر مي رسيد و از جمله كساني به شمار مي آمد كه توانسته اند خود را در
دوران دبيرستان پيدا كنند. حتي عينك زدنش هم به او مي آمد. همه‌ي دخترها
دوستش داشتند. پسر، گاهي من بهش حسودي مي كردم!
امروز يكي از اون روزها
بود. من ميديم كه براي سخنراني اش كمي عصبي است. بنابراين دست محكمي به
پشتش زدم و گفتم: ' هي مرد بزرگ! تو عالي خواهي بود!'
او با يكي از اون نگاه هايش به من نگاه كرد( همون نگاه سپاسگزار واقعي) و لبخند زد: ' مرسي'.
گلويش
را صاف كرد و صحبتش را اينطوري شروع كرد: ' فارغ التحصيلي زمان سپاس از
كساني است كه به شما كمك كرده اند اين سالهاي سخت را بگذرانيد. والدين
شما، معلمانتان، خواهر برادرهايتان شايد يك مربي ورزش... اما مهمتر از
همه، دوستانتان...
من اينجا هستم تا به همه ي شما بگويم دوست كسي بودن،
بهترين هديه اي است كه شما مي توانيد به كسي بدهيد. من مي خواهم براي شما
داستاني را تعريف كنم.'
من به دوستم با ناباوري نگاه مي كردم، در
حاليكه او داستان اولين روز آشناييمان را تعريف مي كرد. به آرامي گفت كه
در آن تعطيلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد
مدرسه اش را خالي كرده تا مادرش بعدا ً وسايل او را به خانه نياورد.
محسن
نگاه سختي به من كرد و لبخند كوچكي بر لبانش ظاهر شد. او ادامه داد:
'خوشبختانه، من نجات پيدا كردم. دوستم مرا از انجام اين كار غير قابل بحث،
باز داشت.'
من به همهمه‌ اي كه در بين جمعيت پراكنده شد گوش مي دادم،
در حاليكه اين پسر خوش قيافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ي سست ترين لحظه
هاي زندگيش توضيح مي داد. پدر و مادرش را ديدم كه به من نگاه مي كردند و
لبخند مي زدند. همان لبخند پر از سپاس. من تا آن لحظه عمق اين لبخند را
درك نكرده بودم. "


هرگز تاثير رفتارهاي خود را دست كم نگيريد.
با يك رفتار كوچك، شما مي توانيد زندگي يك نفر را دگرگون نماييد: براي
بهتر شدن يا بدتر شدن.
خداوند ما را در مسير زندگي يكديگر قرار مي دهد تا به شكلهاي گوناگون بر هم اثر بگذاريم.
دنبال خدا، در وجود ديگران بگرديم.
'
دوستان،‌ فرشته هايي هستند كه شما را بر روي پاهايتان بلند ميكنند، زماني
كه بالهاي شما به سختي به ياد مي‌آورند چگونه پرواز كنند.'
هيچ آغاز و پاياني وجود ندارد...
ديروز،‌ به تاريخ پيوسته،
فردا ، رازي است ناگشوده،
اما امروز يك هديه است
ارزش دوستي و نجات دوست 655643 ارزش دوستي و نجات دوست 655643 ارزش دوستي و نجات دوست 655643
silence
silence
کاربر ویژهکاربر ویژه

تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11

نشان
قدرت:
ارزش دوستي و نجات دوست Left_bar_bleue2/2ارزش دوستي و نجات دوست Empty_bar_bleue  (2/2)

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

ارزش دوستي و نجات دوست Empty رد: ارزش دوستي و نجات دوست

پست من طرف mahdis الأحد نوفمبر 08, 2009 2:36 pm

cheghad ghashang o tasir gozar bud ارزش دوستي و نجات دوست 838372
be nazare man behtarin o ba arzeshtarin daraeeye donya duste khube,dustike enghadr bet nazdik bashe ke joziee az vojudet beshe man in hes ro tajrobe kardam va besh eftekhar mikonam sunny
mahdis
mahdis
P88

تعداد پستها : 48
Points : 99
Reputation : -2
Join date : 2009-09-04

نشان
قدرت:
ارزش دوستي و نجات دوست Left_bar_bleue2/2ارزش دوستي و نجات دوست Empty_bar_bleue  (2/2)

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
whats happen?