پزشکی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
مواضيع مماثلة

    * لحظه های کاغذی

    2 مشترك

    اذهب الى الأسفل

    * لحظه های کاغذی Empty * لحظه های کاغذی

    پست من طرف silence الخميس أكتوبر 29, 2009 2:01 pm

    خسته ام از آرزوها ،
    آرزوهای شعاری
    شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
    لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
    خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
    آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
    سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
    با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
    خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
    صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
    خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
    عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
    پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
    رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
    شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
    عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
    خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
    روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
    در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری


    * لحظه های کاغذی 655643
    silence
    silence
    کاربر ویژهکاربر ویژه

    تعداد پستها : 770
    Points : 2448
    Reputation : 60
    Join date : 2009-05-11

    نشان
    قدرت:
    * لحظه های کاغذی Left_bar_bleue2/2* لحظه های کاغذی Empty_bar_bleue  (2/2)

    بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

    * لحظه های کاغذی Empty امیدواری و تلقین راه نجات

    پست من طرف mary الخميس أكتوبر 29, 2009 2:11 pm

    چند قورباغه از جنگلی عبور می كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند كه دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
    دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان كوشیدند كه از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند كه دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.
    بالاخره یكی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
    اما قورباغه دیگر با حداكثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می كرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند كه دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد.
    وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»
    معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فكر می كرده دیگران او را تشویق می كنند.


    فکر می کنم این داستان جواب خوبی باشه برای این شعر.......!!!
    mary
    mary
    کاربر ویژهکاربر ویژه

    تعداد پستها : 100
    Points : 272
    Reputation : 5
    Join date : 2009-10-11

    نشان
    قدرت:
    * لحظه های کاغذی Left_bar_bleue2/2* لحظه های کاغذی Empty_bar_bleue  (2/2)

    بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

    بازگشت به بالاي صفحه

    - مواضيع مماثلة

     
    صلاحيات هذا المنتدى:
    شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
    whats happen?