غم فراق
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
غم فراق
بار الهی! مددی، چون دل ما از پا رفت
ساقی ما نرسید و چه غمی بر ما رفت
عشق را من که طلب کرده بدم با زاری
دلبری داد که هوش همگان از جا رفت
دلبر ما که ز حسنش همه را مست کند
باده را زیر لبم برد و سپس تنها رفت
سوزهایی که کشیدم ز بر دلبر خویش
همه مطلوب شدند و دل ما شیدا رفت
گر چه او کار ندارد که چه ما می گوییم
دل بر این مست شده چون دم او بر ما رفت
چشم او آب حیات و صوت وی نغمه ی ناز
از بر زلف و لبش هستی دل هم وا رفت
صابری کن دل من دست خدا یارت باد
که دل از دولت حق سرخوش و هم برنا رفت
من جز او ناز ندیدم اندر این چرخ بلند
که از او دست و دلم بی دل و پر معنا رفت
دل من شوخ ز خود وا کن و مطرب بطلب
که از این دلبر دردانه به ما غم ها رفت
مطربم گو که زند چنگ و هم آواز کند
که از این عشق ز غم سوزم و دل والا رفت
تهنیت باد ز این غم به دل تو ، آتش
که گر از عشق نسوزی دم تو سرما رفت
silence- کاربر ویژه
- تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد