سنگین ترین سکوت
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
سنگین ترین سکوت
سنگين ترين سکوت هاي شبانه ام را
در اولين شب پاييزي خواهم شکست
تا عاشقانه تر نجوا کنم:
دوستت دارم
روزي به تو خواهم گفت
روزي
به تو خواهم گفت ازغربتم روزي که با ريزش برگها خزان زندگي من آغاز شد،آن
روز که آفتاب گردان وجودم به سوي خورشيد دلت را آرزو مي کرد .
آن روز که ابرهاي سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ي آن به کوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکي گردد
آخرين ستاره ي آسمان راشمردم
اما
شمردن زيبايي تو را نمي توانم
من تاخانه ي غروب خورشيد پيش رفتم
اما هيچگاه خانه ي تورانديدم
ديشب خوابت راديدم
نه زيباييت
نه خانه ات
فقط حسرتي كه چراخواب زندگيه هميشه گيم نبود
چراخوش ترين لحظات زندگي دريك خواب كوتاه خلاصه شده
صدايت آرام بود
نمي دانم ميان كدامين تلاطم اسير گشتم !!
فكر مي كني زمان عاشقي فرا رسيده باشد ؟!
خش خش برگها لالايي رفتنت شد
سكوت را در كدامين پستو پنهان كردي ؟
من از هجوم آرام صدايت
به ارتفاغ پست نيستي هاي مردد هجرت كردم ...
....
بخوان طراوت مطلق !
ببين
براي عاشقانه هاي دوباره چه زود پير گشته ام ...
اكنون مي توانم مثل دختركي هفت ساله بنويسم : آب
و غرق شوم بي آنكه دست و پايي بزنم
مي توانم بنويسم : باد
و پرواز كنم بي آنكه هراسي از سقوط داشته باشم .
مي توانم بنويسم : درخت
و سبز شوم بدون هيچ درنگي .
مي توانم تو را بنويسم
و بعد به آرامي ببوسمت بي آنكه كسي ببيند .
مي توام بنويسم :مرگ
و بميرم !
به همين سادگي .
در اولين شب پاييزي خواهم شکست
تا عاشقانه تر نجوا کنم:
دوستت دارم
روزي به تو خواهم گفت
روزي
به تو خواهم گفت ازغربتم روزي که با ريزش برگها خزان زندگي من آغاز شد،آن
روز که آفتاب گردان وجودم به سوي خورشيد دلت را آرزو مي کرد .
آن روز که ابرهاي سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ي آن به کوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکي گردد
آخرين ستاره ي آسمان راشمردم
اما
شمردن زيبايي تو را نمي توانم
من تاخانه ي غروب خورشيد پيش رفتم
اما هيچگاه خانه ي تورانديدم
ديشب خوابت راديدم
نه زيباييت
نه خانه ات
فقط حسرتي كه چراخواب زندگيه هميشه گيم نبود
چراخوش ترين لحظات زندگي دريك خواب كوتاه خلاصه شده
صدايت آرام بود
نمي دانم ميان كدامين تلاطم اسير گشتم !!
فكر مي كني زمان عاشقي فرا رسيده باشد ؟!
خش خش برگها لالايي رفتنت شد
سكوت را در كدامين پستو پنهان كردي ؟
من از هجوم آرام صدايت
به ارتفاغ پست نيستي هاي مردد هجرت كردم ...
....
بخوان طراوت مطلق !
ببين
براي عاشقانه هاي دوباره چه زود پير گشته ام ...
اكنون مي توانم مثل دختركي هفت ساله بنويسم : آب
و غرق شوم بي آنكه دست و پايي بزنم
مي توانم بنويسم : باد
و پرواز كنم بي آنكه هراسي از سقوط داشته باشم .
مي توانم بنويسم : درخت
و سبز شوم بدون هيچ درنگي .
مي توانم تو را بنويسم
و بعد به آرامي ببوسمت بي آنكه كسي ببيند .
مي توام بنويسم :مرگ
و بميرم !
به همين سادگي .
silence- کاربر ویژه
- تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد