مواضيع مماثلة
کاروان
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
کاروان
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد...
خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار
نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر
در بهاری كه دلم نشكفد از خنده يار
چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن؟
چه كند با دل افسرده من لاله به باغ؟
من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك؟
وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ؟
عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد...
مي برد مژده آزادی زندانی را،
زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد٬
سحری جلوه كند اين شب ظلماني را.
پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد
شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش
روح آزرده من مي رمد از بوی بهار
بی تو خاریست به دل، خنده فروردينش
عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد...
كاروانی همه افسون، همه نيرنگ و فريب!
سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
بخت بد، هرچه كشيدم همه از دست حبيب
ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار
به خدا بی رخ معشوق، گناه است! گناه!
آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق
به هم آميزد ناگه... دو تبسم: دو نگاه!
silence- کاربر ویژه
- تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: شعر
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد