مواضيع مماثلة
دلم شکست
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
دلم شکست
ساعت
3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود.
پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت:
25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم
تولدت مبارک...!
پسر
از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت.
وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت، ولی
مادر دیگر در این دنیا نبود . !
3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود.
پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت:
25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم
تولدت مبارک...!
پسر
از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت.
وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت، ولی
مادر دیگر در این دنیا نبود . !
silence- کاربر ویژه
- تعداد پستها : 770
Points : 2448
Reputation : 60
Join date : 2009-05-11
نشان
قدرت:
(2/2)
پزشکی :: از گوشه کنار :: فرهنگی-هنری :: داستان کوتاه
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد