پزشکی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
مواضيع مماثلة

    درس عبرت

    اذهب الى الأسفل

    درس عبرت Empty درس عبرت

    پست من طرف silence السبت ديسمبر 05, 2009 4:50 am



    روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی
    برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش
    دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.


    در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
    پیرزن
    چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر،
    یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول
    مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌
    نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده
    کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
    پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
    امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.


    ... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند!

    درس عبرت 130285
    silence
    silence
    کاربر ویژهکاربر ویژه

    تعداد پستها : 770
    Points : 2448
    Reputation : 60
    Join date : 2009-05-11

    نشان
    قدرت:
    درس عبرت Left_bar_bleue2/2درس عبرت Empty_bar_bleue  (2/2)

    بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

    بازگشت به بالاي صفحه

    - مواضيع مماثلة

     
    صلاحيات هذا المنتدى:
    شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
    whats happen?